سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام مهاجر
لینک های مفید
  • صفحه اصلی
  • ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    خنجر وروسی 

    ... چند لحظه بعد، خالد داد زد و گفت : علی!علی! ماهی من مرده ولی شکمش تکان می خوره، نکند بچه دار باشه !!

    - علی آقا! قآه!قآه! با صدای کلفتش خندید و گفت : من که می گم تو خینگی! خوب خینگی دگه ! مگه ماهی بچه میزاد ؟! ...

    *

    ... علی آقا ! امروز روز بدی نبود، عیدی ما را دریا داد، یک هفته هم که دریا نیاییم، بس است.

    علی آقا شکم بزرگش را ساف صدو هشتاد درجه به سمت خالد چرخاند و با صدای خروسکی و وحشتناکش که تو کوچه ها سیب زمینی پیاز داد میزد، داد زد و گفت: دو تا جوجه ماهی که نشد عیدی ! ...

    خالد حرف های او را قطع کرد و گفت : این همه راه آمده ایم، برگشتنی هم می گیریم، خدا کریم است.

    علی آقا از نوک قایق بلند شد و آمد به سمت خالد، نیمروخ استاد، در حال که با انگشت اشاره تهدید می کرد، گفت : اگه چیزی گیر نیامد، سه تقسیم !

    - خالید : یعنی چه ؟

    علی آقا : خینگ خدا ! یعنی که دو تقسمش مال من !!.

    همین طور که قایق داشت می چرخید، یکباره طور کشیده شد و قایق تکانی سخت بخودش خورد! خالید دوید به سمت عقب قایق، طناب و به سرعت کشید و دید دو تاماهی بزرگ ! داد زد : علی، علی! ... باهم طور را می کشید و ماهی ها، دست و پامیزدند که علی غرید گفت : لامذهب کسافت، این قدر تقلی نکن، نیزه محکمی به پلو ماهی جلو خودش زد، دست پا زدن ماهی کم و کمتر می شد ... بر سر خالد داد کشید و گفت : خینگ خدا ! معطل چیی ؟ بیا بزن ... خالد، دید که قایق سنگین است ممکن است وضع خطرناگ شود، او هم نیزه ای به پیلویی ماهی جلو خودش زد و گفت : چاره ای نیست عزیزم! ممکن است غرقم کنی !..

    علی آقا به ماهی خالد که نگاه کرد، دید از ماهی در دست او کوچک تر است؛ با زرنگی گفت : داداش این یکی دگه تقسیم نمی خواد، ماهی تو مال تو، ماهی من مال من ! ...

    - خالید : باشه ! آقاسید هر چه تو بگی ! ... آقا سید ! این ماهی با بقیه ماهی ها ... اَه ... اصلاً با تمام ماهی های که تاحال گرفتیم فرق می کند ... علی حرف خالد و قطع کرد و گفت : خینگ خدا ! هیچ توفیری نداره !! فقط سفیدی اش با ماهی سفید، کمی فرق می کند ...

    چند لحظه بعد، خالد داد زد و گفت : علی!علی! ماهی من مرده ولی تو شکمش چیزی تکان می خوره، نکند بچه دار باشه !!

    - علی آقا! قآه!قآه! با صدای کلفتش خندید و گفت : من که می گم خینگیی! خوب خینگیی دگه ! مگه ماهی بچه میزاد ؟! ... شروع کرد به دریدن شکم ماهی خودش، دید عجب یک ماهی قد ماهی خودش تو شکم ماهی است، همین طور که مشغول بود، داد زد آی خینگ ! زود شکم ماهی تو پاره کن تا بچه اش نمرده !!

    خالد که شکم ماهیش را پاره کرد، دید بله ! یک ماهی مثل ماهی مادر و قد آن، در شکمش است و زنده و سالم ! همین طور هر دو شکم ماهی های خود شان را پاره می کرد که از درون ماهی قبلی، ماهی دیگری در میامد!... با این تفاوت که ماهی های علی مرده و زخم خورده بود و رنگ پریده ؛ ماهی های خالد زنده و سفید و شاداب ...

    - خالید به علی گفت : علی آقا ! ماهی های درون ماهی من زنده بود و ماهی های تو چرا مرده، در آمدند ؟

    - علی : آخر جوجه ! نیزه که تو میزنی، با نیزه که من میزنم، فرق می کند! نیزه که من بزنم، از این طرف شتر بزنم از آن طرفش در میاد! ببین پهلویی همه شون زخمی است !

    - خالد که نگاه کرد دید که علی درست می گوید، پهلویی همه ماهی های که از شکم ماهی اصلی علی در آمده، زخمی است. کمی دقت کرد، متوجه شد که ماهی اصلی پهلویی راستش زخمی است، ولی ماهی های که از شکم ماهی اصلی علی در آمده اند، پهلو های چپ شان زخمی است !!

    سر تاقدم خالد تیر کشید و با تعجب بیشتر نگاه کرد دید زخم ها همه سیاه شده هستند !! باز که دقت کرد، دید که زخم های ماهی های که از شکم ماهی اصلی در آمده سیاه تر و بزرگتر از زخم ماهی مادر هستند !! ... خالد به فکر عمیق فرو رفت و دگه با علی حرف نزد ... علی آقا داد زد و فریاد کرد و غور زد و فحش گفت و خینگش خاند ... از خالد صدایی در نیامد که نیامد. علی مجبور شد آمد نزدیک خالد نشست و محکم زد به پشت شانه ای خالد و گفت : خینگ خدا ! چرا لال مونی گرفته ای ؟ چیت شده ؟ ...

    >> خوب فکر کنید! چرا خالد ساکت شد ؟ و به چه می اندیشد ؟ شما میتوانید جواب خالد را بگویید ؟

    خوب بعداً میام و می گم !


    [ جمعه 87/12/30 ] [ 5:17 عصر ] [ 1000Hasani ] [ نظرات () ]
    .: Weblog Themes By WeblogSkin :.
    درباره وبلاگ

    دوستان! چند سالی در کشور خودم به نام افغانستان آواره تر از دیار دگرانم، حال این معنی را بر خویش دارم می­ قبولانم که برای مردم ما هجرت، سفر دور درازی است که انتهای آن محکمه عدل الهی است. لذا هروقت دلم از نا مردمی ها و نامردی های اطرافیان و سران بی سر و حاکمان متعصب سود جویِ کشورم ... می گیرد سراغ « سلام مهاجر » رفته دل نوشته های که قطرات دریای دل گرفتگی های هجران همیشه خانه بدوشی هست را باشما در میان می گذارم . باری عزیزان؛
    این جهان همچون درخت است‏ اى کرام
    ما بر او چون میوه‏ هاى نیم خام سـخـتـگـیرى و تـعـصـب خـامى است
    تا جنینى کار خون آشامى است
    موضوعات وب
    آرشیو مطالب
    امکانات وب


    بازدید امروز: 182
    بازدید دیروز: 228
    کل بازدیدها: 567476
    تماس با ما